دوست می باید داشت !

بالاخره امتحانام تموم شد. خمیازه

خیلی‌ روزای بدی بود پر از استرس و نگرانی. دست خودم نیست ۱۰۰ سلام هم بشه بازم از امتحان بدم میاد ، میترسم و استرس میگیرم. سبز

هفته پیش تولد همسر جان بود درست همون روزی که امتحان اولمو داشتم. امتحانم ساعت ۲ شروع میشد. صبحش زود بیدار شدم یه مرور کردم بعد دیگه دیدم فایده نداره بیشتر خوندن. تصمیم گرفتم پاشم برم یه کادوی خوشگل و کیک با شمع تولد برا همسری بخرم. ساعت ۱۰.۴۵ رفتم بیرون خریدامو کردم و ۱ ساعت بعد خونه بودم. خیلی‌ خوش شانس بودم چیزهایی که می‌خواستم رو به راحتی‌ پیدا کردم. یه شال گردن و پلیور که ‌ست بودن و یه دستکش چرم مشکی‌ کادوهای همسری شد. همسری کادوهاشو خیلی‌ دوست داشت همین باعث شد کلی‌ انرژی بگیرم و خوشحال بشم از انتخابم. مژه

مبارکش باشه، هم تولدش هم کادوهاش. قلب

این روزا خیلی‌ دلم برای خانواده‌ام تنگ شده. همش به قدیما فکر میکنم که ۵ نفری کنار  هم بودیم چه روزایی داشتیم. درسته که هر روزش خوب و شاد نبود ولی‌ کنار هم بودن خودش یه لطفی‌ داشت. خیلی‌ زیاد دلم تنگه ... ناراحت

همسری بلیط سفرشم گرفت. از هفتهٔ بعد به مدت ۱ ماه قراره توی این کشور غریب تنها باشم. باید به فکر سرگرمی باشم وگرنه دق می‌کنم توی غربتو تنهائی‌.

فریدون مشیری همیشه شاعر مورد علاقه من بوده، این چند روزه خیلی‌ با خوندن شعرهاش حس خوبی بهم دست میده.

---------------------------------------------------------------------------------------------

دل من دیر زمانی است که می پندارد : 

« دوستی » نیز گلی است ؛ 
مثل نیلوفر و ناز ، 
ساقه ترد ظریفی دارد . 
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد 
جان این ساقه نازک را 
- دانسته- 
بیازارد ! 
در زمینی که ضمیر من و توست ، 
از نخستین دیدار ، 
هر سخن ، هر رفتار ، 
دانه هایی است که می افشانیم . 
برگ و باری است که می رویانیم 
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است 
گر بدانگونه که بایست به بار آید ، 
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید . 
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ، 
که تمنای وجودت همه او باشد و بس . 
بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس . 
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست 
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست . 
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ، 
عطر جان‌پرور عشق 
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز 
دانه ها را باید از نو کاشت . 
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان 
خرج می باید کرد . 
رنج می باید برد . 
دوست می باید داشت ! 
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد 
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند 
دست یکدیگر را 
بفشاریم به مهر 
جام دل هامان را 
مالامال از یاری ، غمخواری 
بسپاریم به هم 
بسراییم به آواز بلند : 
- شادی روی تو ! 
ای دیده به دیدار تو شاد 
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست 
تازه ، 
عطر افشان 
گلباران باد 

" فریدون مشیری "
موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

روزهایی که گذشت :-)

از ۲ هفته پیش شروع کنم. چون خیلی‌ وقت ننوشتم خیلی‌ چیزا فراموش شدن این وسط. لبخند

شب جمعه تصمیم گرفتم دوستام رو خونه دعوت کنم برای گیم نایت. خیلی‌ خیلی خوش گذشت هم به ما و هم به مهمونامون. راستش این مهمونی پیشنهاد همسر بود که با دوستایه من آشنا بشه. من اول رد کردم بعد نمیدونم چی‌ شده خیلی‌ ناخواسته دوستامو دعوت کردم اونا هم با کمال میل قبول کردن. کلی‌ اسنک و تنقلات آماده کردیم، مقدار زیادی نوشیدنی خریدیم که هنوزم ازشون داریم، کلی هم مهمونامون نوشیدنی آوردن اون شب. کیک یزدی خیلی‌ عالی‌ هم درست کردم که بسی‌ پر طرفدار واقع شد. از بازیها بگم که خیلی‌ همه چیز برای من جدید و جالب بود از اونجایی که دوستام همه اروپایی هستن این یه تجربه خوب بود که چیزهایی جدید یاد بگیرم.

 

خلاصه منو همسر حسابی‌ خوش گذروندین، که آخر شب از خودمون واقعا راضی‌ بودیم.

شنبه هم با دوستان رفتم گروپ ترینینگ (بادی کامبت) خیلی‌ انرژی زا بود حسابی‌ حال کردیم بعد هم رفتیم خرید و یه شام دخترونه لبخند

یکشنبه هم همراه همسر راهی‌ تونل جدید سیتی بانان شدیم که یه بازدید عمومی بود. کلی‌ حس خوب مهندسی‌ اومده بود سراغم. هفته قبلش با دانشگاه کلی‌ بازدید از شهرهای دیگه داشتیم که اونا فقط برای کلاس ما بود ولی‌ این یکی برای همه بود و من دوست داشتم که همسری بیاد ببین که من قراره توی آینده نزدیک چی‌ بشم.

خلاصه که این یه آخر هفتهٔ بسیار دلچسب بود.

 ---------------------------------

هفتهٔ قبلم آخرین کلاسای این پریود تموم شد و جمعه به همراه همسر رفتیم یه بردگیم جدید خریدیم و آخر هفته با اون مشغول بودیم. جمعه شب هم همراه یه دوست ایرنیمون رفتیم ناچو بار خیلی‌ خوب بود. اینجارو من با دوستام قبلا کشف کرده بودیم. خلاصه حسابی‌ بهمون خوش گذشت.

این هفته هم باید درس بخونم برای امتحان هفتهٔ بعد، ۲ تا امتحان دارم.

راستی‌ ویزا همسری هم اومد و ماه بعد عازم سفر خواهد بود و من برای ۱ ماه قراره تنها بمونم. باید برای اون یه ماه برنامه‌ریزی کنم که زیاد تنها نمونم و حوصلم سر نره. ناراحت

دوباره فشار عصبی اومده سراغم. من همیشه با امتحان دادن مشکل دارم مخصوصاً اگه کتبی‌ باشه. امیدوارم این یکی‌ دیگه به خیر بگذره.

تازگی ها با مامانم خیلی‌ حرف میزنم . از وقتی‌ آقا داداش رفته به شهر دانشگاهیش اونا هم خیلی‌ تنها شدن. منم سعی‌ میکنم بیشتر بزنگم و از زندگیم براشون بگم .

دکوراسیون اتاق نشیمنمونو یه ذره تغییر دادیم. یه فرش بزرگ سرمه ای خریدیم با ۲ تا گل آویز بزرگ برای کنار پنجره و یه لوستر پر نور تر . خیلی‌ عوض شده فضا و توی روحیمون تاثیر گذشته. نیشخند

***از اینکه اینجا بلاتکلیفیم اولا خیلی‌ غصه میخوردیم. این که نمی‌دونیم موندگاریم یا برمی‌گردیم. به همین دلیل هیچی برای خونمون نمیخریدیم. ولی‌ دیدیم که نمیشه ما هم دل داریم. تصمیم گرفتیم از لحظه های منونی زندگیمون لذت ببریم و دیگه منتظر آینده نباشیم. چون هیچ چیزی قابل پیشبینی‌ نیست. والا ... مژه

 

***شناسنامم هنوز نیومده داره دیگه کم کم ۳ ماه می‌شه. موندم اینا دارن چه ... می‌کنن !!!!عصبانی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

پائیز :-|

روزهای دلگیر پائیز هم داره به آرومی می‌گذره. هر روز هوای اینجا ابری و بارونی گهی وقتا هم یه مه‌ خوشگلی‌ هست که من اونو بیشتر دوست دارم. دو هفته گذشته اینقدر مشغول پروژهام بودم که هر روز مجبور بودم ساعت ۶ - ۷ از خونه بزنم بیرون. از اونجایی که خونمون تا دریاچه ۳ دقیقه فاصله داره مه‌ صبگاهی خیلی‌ غلیظه اینجا و من حسابی‌ فیض بردم. لبخند

۴ امین سالگرد زندگی‌ مشترکمون هم ۳ اکتبر بود که به خوبی سپری شد. جشن که نگرفتیم ولی‌ هردومون یادمون بود خوشبختانه. فرداش خودمونو به یه ناچو بار دعوت کردیم که خوش گذشت.لبخند (اونجا رو من با دوستم قبلا کشف کرده بودم چشمک )

ورزش هم به خوبی پیش میره و خیلی‌ توی روحیم تاثیر گذشته. عینک

الان فقط منتظرم کارم جور بشه یه سفر تنهائی‌ برم ایران. خیال باطل

دل نوشته برای خودم: شیطان

گاهی‌ وقتا عدم دلش می‌خواد دروغ بگه برای حفظ روابط اجتماعیش با دوستش. یعنی‌  مجبوره، ولی‌ اولین دروغ اونو مجبور می‌کنه که بعدی رو هم بگه و....

گاهی‌ وقتا آدم دلش احساس توجه، محبت و عشق بیشتر می‌خواد از شریک زندگی‌ش ولی‌ امان از روزی که نبینه اینرو ....


فعلا همین، لبتون خندون و دلتون شاد لبخند



موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

کلی‌ حرف جدید :)

من برگشتم با کلی‌ حرف جدید. لبخند

از اول هفته شروع کنم که همسری برای اینکه تولدم رو فراموش نکنه توی تقویمش هزار بار نوشته بود نیشخند

تا اینکه بازم اشتباه کرد و جای دوشنبه و سه شنبه عوض شد. ولی‌ من کلا نادیده گرفتم این مساله کوچیکو و یه راهنمایی کردم بهش که سه شنبست. 

خلاصه اون روز من از ساعت ۸ صبح تا ۶ بد از ظهر کلاس داشتم و سمینار و حسابی‌ مشغول بودم. کلی‌ پیغام تبریک برام اومد از طریق فیس‌بوک، ایمیل، اس‌ام‌اس و تلفن که دست همگیشون درد نکنه خیلی‌ خوشحالم کردن. (امسال اولین سالی‌ بود که توی دانشگاه از اول صبح هر کی‌ وارد کلاس میشد بهم تبریک مگفت خیلی‌ خوشحالم کردن). و دوستایه صمیمیم برام یه کیک کوچیکم گرفتن که باهم خردیم.

از زحمات همسری بگم که اون روز سر کار نرفت و کلی‌ تدارک دید برام. شب قبلش یعنی‌ دوشنبه یه شام خیلی‌ خوب پزید.استیک بلو چیز  با باگت فرانسوی.

فردا شبش هم وقتی‌ از دانشگاه برگشتم واقعا سورپرایز شدم. استیک شکم پر، کیک، شامپین و کادوی بسیار زیبا که خیلی‌ دوستش دارم. مژه

 

Halsband i äkta silver

میدونم اینجارو نمیخونه ولی‌ همینجا می‌خوام ازش تشکر کنم بخاطر تمام لحظه‌های زیبایی‌ که برام درست کرده و می‌کنه.قلب

راستی‌ بالاخره طلسم شکست و من رفتم باشگاه ثبت نام کردم. دیروز جلسهٔ اول بود خیلی‌ هیجان داشتم. می‌خوام ناامید نشم و هفتهٔ ۳ بار حداقل برم. مخصوصاً برای گروپ ترینینگ. نیشخند

از اینکه تونستم بد از ۴ سال در این دیار غربت دوست پیدا کنم بسیار خوشحالم. مهم نیست که دوستام هم زبونم نیستن مهم اینه که باهاشون خیلی‌ راحتم و ازشون خیلی‌ چیزا می‌تونم یاد بگیرم. لبخند

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

آنچه که گذشت!

سلام سلام سلام

این هفته همتموم شد با کلی‌ ماجرای بد و خوبش. اول اینکه داداشیم دانشگاه قبول شده یه رشته خوب و همون شهری که می‌خواست . اصلا باور کردنی نیست که اینقدر بزرگ شده.

دیروز سر مسائل خانواد‌گی که توی خونمون هنوز اتفاق میفته یه جگ سردی در گرفت که فقط گریبان آقا داداش رو گرفت طفلک. توی این روزی که می‌تونست خوشحال باشه و به آینده فکر کنه باید از خونه فراری باشه. ناراحت

کل دیروز فقط گریه کردم و غصه خوردم و از دست زمین و زمان شاکی‌ بودم ناراحت

بابا که اصلا حرف گوش نمیده و شده متکلم واحد.... خیلی‌ بده، ما قبلان تجربه چنین طوفان هایی رو داشتیم. هم خیلی‌ طول می‌کشه و هم عوارض داره ناراحت

دیروز عصر برای اینکه حالم عوض بشه با همسر جان رفتیم کلی‌ خوراکی و نوشیدنی خوشمزه خریدیم. شبم یه فیلم کاملاً دخترونه دیدم که پیشنهاد می‌کنم ببینید حتما.

سمینار اول تموم شد و به خیر گذشت حالا نوبت دومیه خنثی

این هفته تولدمه و ۲۸ سال از زندگی‌ مبارکم می‌گذره. خیلی‌ هیجان دارم سورپرایز همسر رو ببینم. منتظر

 

*** ویزا همسر نیومد و سفر کنسل شد احتمالا اکتبر بره.

*** آقاهه توی سفارت گفت شناسنامتو فرستادیم ایران ۳ ماه طول میکش که الان ۲ ماهش موندهمنتظر

*** و آخر اینکه از اینکه توی این روزها و شرایط ایران نیستم خوشحالم. اینم بگم که دوست داشتم کاری برای آقا داداش می‌کردم ولی‌ خودم و اوضاع روحیم این اجازه‌رو بهم نمیده که بیشتر از این فشار عصبی تحمل کنم .

اسم فیلم Pitch Perfect 2012

 اینم بازیگر محبوب من توی این فیلم  Anna Kendrick

بعدا نوشت

یه احساسی‌ بهم میگه داره از رابطهٔ منو پدرم سؤ استفاده می‌شه توسط بقیه، اونم با اخبار دروغی که به من میدن تعجب

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

لوبیا پلو و Time table !!!

دیروز بسیار فعال و کاری شده بودم. صبح ساعت ۶ بیدار شدم صبحانه حاضر کردم ناهار هردمونو بسته بندی کردم همراه با میوه و آب برای خودم. بعد همسری رو بیدار کردم صبحانه زدیم و ساعت ۷ راه افتادیم تا یه روز پر مشغله رو آغاز کنیم.

از اونجایی که مسترپرسیدنت قرار بود بیاد دانشگاه مون، کلیه مسیرها بسته بود اتوبوس‌ها  که کار نمی‌کردند فقط مترو باز بود اونم قول قوله بود. بالاخره هر جور بود خودمو رسوندم به کلاس ساعت ۸.۱۵ . در مورد طراحی ظرفیت ریل‌ها بود و  Time table  اونها. جالب بود خیلی‌ زیاد. خلاصه تا ۵.۳۰ دانشگاه بودم بعد تا رسیدم خونه ۶.۳۰ بود.

سریع صورتمو شستم و یه لوبیا پلو مشت هوا کردم همراه با تهدیگ سیب‌زمینی نیشخند، در همین حین  Time table  یکی‌ از خط‌های مترو هم طراحی‌ کردم نیشخند .توانایی هام خیلی‌ عجیب زیاد شدن نیشخند

بعد از اون هم یه کیک خامه‌ای درست کردم همراه با رسپبرری و گردو.

 خیلی‌ عالی‌ شده بودن همسر ساعت ۸.۳۰ رسید خونه و تا شام خردیم شد ۹. بعدش هر دو انقدر خسته بودیم که هر کدوم یه گوشه ولو شدیم و با لپ‌تاپ هامون ور می‌رفتیم. من اون موقع فیلم آذر رو دیدم بد بودو غم‌انگیز اصلا خوشم نیومد. فکر کنم خودم باید فیلم آذر رو بسازم :)

***راستی‌ وضعیت واحد هام درست شد. الان همشون ثبت شدن ، البته اینم بگم اگه دیروز به ژوزفین زنگ نمی‌زدم امکان نداشت درست بشه.

***سفارت همچنان تلفن جواب نمیدان و شناسنامه من روی هواست.

اینم یه روز خوب از زندگی‌ بود که به ثبت رسید.... لبخند

شاد باشید و به زندگی‌ بخندید ...

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

یه روز پر انرژی :)

درسته که امروز خوب از خواب بیدار نشدم ولی‌ کلی‌ انرژی دارم. دیروز اولین روز از آخرین ساله مستر رو شروع کردم. واحد هام ثبت نشدن یه خورده نگرانم براشون. امتحان دومی‌ دوباره باید تکرار بشه، مثل اینکه این استاد طلسم شده. دلیلشو نمی‌دونم واقعا !!!!! سوال

فردا مستر پرزیدنت میاد دانشگاه احتمالا کلاسا تعطیل بشن چون کلّ ساختمون‌های دپارتمان ما بستست. 

از دیروزه زنگیم بنویسم، کلی‌ غم توی دلم جم شده بود که همشون حاصل تعطیلات آخر هفته بود و حس‌های بعدی که به سراغم اومده بودن.

ولی‌ دیشب سعی‌ کردم به همشون پشت کنم و سعی‌ کنم دوباره شاد باشم و برای زندگیمون شادی تولید کنم. لبخند

چون من اینجا توی دیار غربت جز همسرم کسیو ندارم پس باید با هم شادی هارو تجربه کنیم.

 

شناسنامه‌ام هنوز نیومده، داره کم کم یه ماه می‌شه و من نگرانم. ویزا همسری هم نیومده، امیدوارم هرچه سریعتر بیاد چون میدونم این سفر خیلی‌ براش مفید خواهان بود. ناراحت

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

دلم پر ازش خیلی :(

از اینکه اینهمه نادیده گرفته میشم ناراحتم. غصه میخورم .

کلا دیگه بهم توجه نمیکنه و خواسته هام براش مهم نیست. شدم یه موجود اجباری توی زندگیش که گاهی براش مزاحمت ایجاد می‌کنم و نمیزارم به راحتی‌ وقتشو با گیم بازی کردن تلف کنه. شدم یه کلفت که فقط باید بشور بسابه و آشپزی کنه. اونم فقط می‌خوابه می‌خوره گیم بازی میکنه و گاهی وقتا اگه توی مودش باشه کار میکنه. ولی‌ سعی‌ میکنه کارشو خیلی‌ مهم جلوه بوده. از اونجایی که می‌خوام همه چی‌ عادلانه باشه خودم قبول کردم همهٔ کارهایی خونه با من باشه ولی‌ اونم میتونه کمک کنه. کمک کردنشم که نگو انقدر ریختو پاش داره که بعدش پشیمون میشم. انتظار داره همه‌چیو بهش بگم و هیچ کاریو به صورت ارادی انجام نمیده. کل هفته بهونه داره که من مشغولم، کار دارم ، جلسه دارم نمی‌تونم با تو بیام بیرون . آخر هفته هم بهونش اینه که خسته‌ام حسش نیست بیرون برم، تا لنگه ظهر می‌خوابه بعدشم پا می‌شه گیم بازی می‌کنه. این که طول هفته شبها با صدایئ بلند با دوستاش حرف میزانه و اصلا توجه نمیکنه که منم آدمم توی این خونه نیاز به آرامش دارم. شب‌ها اینقدر دیر میاد توی تخت که فقط وقتی‌ میاد خواب منو به هم می‌زنه.

دیگه غافلگیرم نمیکنه با کارای خوبش، دیگه برام گًل نمی‌‌خره، دیگه هدیه خبری نیست.

کلا دارم به سایه تبدیل میشم. وای که چقدر دلم پره ازش.

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

آغاز یه مسیر نو! (قسمت سوم)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آذر

آغاز یه مسیر نو! (قسمت دوم)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آذر