بازهم جواب منفی گرفتم. بعد از سه هفته انتظار امروز یه خط ایمیل برام زدن که ما یه نفر دیگه رو انتخاب کردیم. الان تمام موقعیت هایی که منتظرشون بودم جواب دادن، چه اونهایی که مصاحبه رفتم چه اونهایی که نرفتم. همه منفی ....
الان مونده یه دکترا که تا آخر این هفته جوابش میاد. اونم امیدی بهش نیست.
این روزایی که نبودم دل مشغولی های جدیدی داشتم. اول اینکه عازم سفریم ماه آینده، البته به وطن. بد فصلیه ولی چارهای نیست.
چند بار مهمونی رفتیم و مهمون داشتیم که همگی خوب بودن. اخیرا دوستایه ایرانی زیادی پیدا کردیم که اغلب مثل خودمونن. و کمتر احساس تنهائی میکنیم. دوستامون خوبن ولی من چون زیاد سوشال نیستم یه خورده برام سخته که صمیمی بشم. وقتی پیششونم خوش میگذار و خوشحالم. همین خوشی های کوچولو هم غنیمته.
آخرین دوره زبان هم تموم شد و الان من دیگه مستر شدم. از اول پاییز دوباره دانشجو میشم و زندگیم تویه مسیر جدیدی قرار میگیره.
این روزا دارم یه مانتو رنگی میدوزم برای ماه بعد که میام ایران.
کلی فکر های بد و خوب ذهنمو درگیرکرده. اگه خودم بودم نمیرفتم ایران. ولی به خاطر همسری باید تحمل کرد. طفلک دلش تنگ شده ولی چیزی نمیگه.
حس درونیم خوشحال نیست، آخه چرا ؟؟؟؟؟؟