این روزا دیگه کمتر حسو حال نوشتن دارم. این درحالی که زندگیم پر از سوژههای قابل تحریر.
میخوام فقط بهشون اشاره کنم تا فقط ثبت بشن و فراموششون نکنم.
درخواست تعویض شناسنامه دادم ولی بد از ۲ هفته هنوز خبری نشده، خیلی نگرانم و استرس دارم چون به اصل شناسنامم احتیاج دارم برای تعویض گذرنامه که ۶ ماه به تاریخ انقضاش مونده. میخوام درخواست ویزا بدم که اونم نیاز به گذرنامه داره. در واقع همه چی به هم گر خورده و من فقط باید امیدوار باشم.
خیلی دلم برای ایران ، خانوادهام و دوستانم تنگ شده. آرزوم اینه که کارم جور بشه تا قبل از کریسمس و من بتونم یه سفر برم ایران. اینبار دلم میخواد یه سفر تنهائی و پر هیجان داشته باشم، حداقل برای رفت.
اوضاع دندونم خیلی خرابه نه جرأعتشو دارم نه پولش که برم دندون پزشکی. باید یه همتی بکنم. تازگیا از پوسته صورتم نامید شدم. خیلی زوده که انقدر شل بشه. باید برای اونم تدبیری بیاندیشم. میگن آب خوردن زیاد بی تاثیر نیست...
همه سهام مو فروختم و سود خوبی کردم دلم میخواد این کارو توی ایران هم بتونم انجام بدم ولی قبلش نیاز به مطالعه دارم. خیلی ریسکیه که بدون اطلاعات کافی یه کاریو شروع کنی. وبسایت مون هم به خوبی داره پیش میره. ونیاز به تبلیغات گسترده داره که بتون فروش بهتری داشته باشه. هنوز که فروشش افتتاح نشده.
از بوی زندگی بگم، این روزا خونمون بوی زندگی نداره. بیشتر فضا غمگینه بوی غربت و دلتنگی میده. ولی هردومون تظاهر به شادی میکنیم که این خودش خوب.
سعی میکنم زودتر بیام، این هفته آخرین امتحانم ۴ شنبه هست ببینم چیکار میکنم بعدش کلی کار بدون برنامه دارم که باید مدیریت بشن و این مستلزم مدیریت زمان هم هست.
از لحظههای زندگیتون لذت ببرین که تکرار نشدنیست .....