پایان نامه هم داره نفس های آخرشو میکشه. هفته دیگه میخواستم دفاع کنم که سوپروایزرم نیست پس میمونه برای بعد از تعطیلات تابستان. به دنبال کار یا دکترا هستم. گزینه هام خیلی محدودن چون دیگه نمیخوام این شهر رو ترک کنم، تازه سرو سامون گرفتیم. پس باید همینجا یه موقعیت خوب پیدا کنم . چرا که نه ...
تابستونم از راه رسیده، اینجا ولی هنوز سردو بارونی. دیگه از بارون خوشم نمیاد و به نظرم دیگه رمانتیک نیست. کلی گٔل و سبزی کاشتم تواین بالکن که نیاز به آفتاب جانانه هست که رشد کنن.
این روزا تقریبا بیکارم. به دنبال یه سرگرمی میگردم مثلا یادگیری یه زبان دیگه یا یه مهارت جدید. من قدیما عاشق خیاطی بودم. خیلی برا خودم و مامانم لباس دوختم. این روزا دوباره هوس کردم برم سراغش ولی اینجا امکاناتشو ندارم. پارچه خیلی گرونه و اینکه چرخ خیاطی ام ندارم. شاید بتونم یه مدل ارزون پیدا کنم و برم سراغ علاقم.
آشپزی و شیرینی پذیم که از عشقایای جدیدم هستن. خیلی دنبال یادگیری متدهائ نو میگردم و کلی ایده های نو تو سرم دارم.
تازگیا تواین محیط وبلاگی همه دارن مامان میشم و دیگه فعالیتشون خیلی کم شده . شاید باید دوستایه جدید پیدا کنم. الان تقریبا از ساله ۲۰۰۹ که اومدیم اینجا من وبلاگ خوان شدم و البته همچنان خاموشم. ترجیح میدم همین شکل ادامه بدم.