من برگشتم با کلی حرف جدید.
از اول هفته شروع کنم که همسری برای اینکه تولدم رو فراموش نکنه توی تقویمش هزار بار نوشته بود
تا اینکه بازم اشتباه کرد و جای دوشنبه و سه شنبه عوض شد. ولی من کلا نادیده گرفتم این مساله کوچیکو و یه راهنمایی کردم بهش که سه شنبست.
خلاصه اون روز من از ساعت ۸ صبح تا ۶ بد از ظهر کلاس داشتم و سمینار و حسابی مشغول بودم. کلی پیغام تبریک برام اومد از طریق فیسبوک، ایمیل، اساماس و تلفن که دست همگیشون درد نکنه خیلی خوشحالم کردن. (امسال اولین سالی بود که توی دانشگاه از اول صبح هر کی وارد کلاس میشد بهم تبریک مگفت خیلی خوشحالم کردن). و دوستایه صمیمیم برام یه کیک کوچیکم گرفتن که باهم خردیم.
از زحمات همسری بگم که اون روز سر کار نرفت و کلی تدارک دید برام. شب قبلش یعنی دوشنبه یه شام خیلی خوب پزید.استیک بلو چیز با باگت فرانسوی.
فردا شبش هم وقتی از دانشگاه برگشتم واقعا سورپرایز شدم. استیک شکم پر، کیک، شامپین و کادوی بسیار زیبا که خیلی دوستش دارم.
میدونم اینجارو نمیخونه ولی همینجا میخوام ازش تشکر کنم بخاطر تمام لحظههای زیبایی که برام درست کرده و میکنه.
راستی بالاخره طلسم شکست و من رفتم باشگاه ثبت نام کردم. دیروز جلسهٔ اول بود خیلی هیجان داشتم. میخوام ناامید نشم و هفتهٔ ۳ بار حداقل برم. مخصوصاً برای گروپ ترینینگ.
از اینکه تونستم بد از ۴ سال در این دیار غربت دوست پیدا کنم بسیار خوشحالم. مهم نیست که دوستام هم زبونم نیستن مهم اینه که باهاشون خیلی راحتم و ازشون خیلی چیزا میتونم یاد بگیرم.