برگشتم

برگشتم ولی‌ تنها ...
تقریبا یه هفته دیگه همسری برمیگرده.
سفر خوبی بود خیلی‌ رفرش شدم از لحاظ روحی. دلم برای خانوادم خیلی‌ خیلی‌ تنگ می‌شه دوباره. تا همسری برگرده نمی‌دونم چی‌ بر من خواهد گذشت.
تنهائی‌ و غربت خیلی‌ سخته. همیشه از اینکه این شرایط رو‌ انتخاب کردم متعجبم. آخه چرا باید همش تنها باشم والا سخته. هربار برمیگردم ایران دوباره یادم میفته و دلم حسابی‌ غصه دار می‌شه.
چاره‌ای نیست باید قبول کنم زندگیه که خودم انتخاب کردم.
قسمت غمگین ماجرا اینه که هر بار برمیگردم مامان و بابا پیر تر میشن. :( اینکه کنارشون نیستم خیلی‌ عذابم میده... 


***دوشنبه یه مصاحبه دارم که درواقع به خاطر اون برگشتم. راستش یه شهر دیگست ولی‌ چاره چیه !!!

لطفا برام انرژی‌ مثبت بفرستید که از پسش بربیام. :)

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

آماده شدن قبل از سفر

دیگه داریم به شمارش معکوس سفر نزدیک میشیم. نمیدونم چرا اصلا خوشحال نیستم تقریبا میشه گفت که خنثی هستم الان. یکی از دلایلش استرس و فشارهایی که این روزا دارم. 

چند تالیست از کارهایی که قبل از سفر باید انجام بدم و وسایلی که باید با خودم ببرم تهیه کردم. امیدوارم همشون رو بتونم انجام بدم.

برای ثبت روزهام: سه شنبه 28 جولای بعد از حدودا 2 سال برمیگردم وطن.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

یک هفته مانده ...

بعد از سفر روز دوشنبه صبح یه مصاحبه داشتم که زیاد جالب نبود راستش خودمم خوشم نمیومد از پوزیشنه. طول هفته مشغول بودم با اپلای کردن.

 روز 3 شنبه با ج رفتم بیرون شاپینگ که خوب بود. کلی حرف زدیم کلی راهنمایی گرفتم ازش.امیدوارم تو کار جدیدش موفق باشه حتما لیاقتش رو داشته که تونسته بگیرش.

 روز پنجشنبه هم به خرید سوغاتی گذشت و خیلی خسته شدم. جدا از پولش کلی وقتگیر بود چون تعداد خیلی زیاده. جمعه قراره بقیه خریداری بشه. 

پینوشت: بلیط برگشتم رو عوض کردم. 10 روز زودتر از همسر تنهایی برمیگردم. استرس نمیزاره که بیشتر بمونم احتمالا 3 تا مصاحبه باید برم از 20 آگوست به بعد. 

شاد باشید وپر انرژی 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

سفر به جزیره آفتابی

جمعه گذشته رفتیم یه خرید جزیی کردیم برای سفر بعد با دوستا هماهنگ شدیم برای سفر. یه سفر 3 روزه به یه جزیره رویایی. جزیره چند مدل ساحل شنی و صخره ای داشت با جنگل های زیبا. 

شنبه ساعت 3 صبح باید میرفتیم که سوار کشتی بشیم. دوستامون ماشین دارن اومدن سراغمون و با هم همسفر شدیم. بقیه همسفر هامون ذو تو بندر دیدیم. 11 نفر بودیم. از اونجایی که اینجا تاریکی شب نداشتیم خیلی خوب بود. 

از قسمت های خوب سفر میتونم به این موارد اشاره کنم:

طلوع و غروب زیبا و چشمنوازش

همسفرهای خوب و پایه

ساحل شنی و صخره ای 

بستنی گیلاس وحشی و پیتزا زغالی

باربیکیو تا صبح در کنار دوستان

کلبه چوبی (رویای صادقه من)

روز دوشنبه ساعت 8 صبح برگشتیم خونه پر انرژی با کلی تجربه خوب.

به امید سفر های بعدی 😊




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

لحظه های سخت ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آذر

به روایت تصویر :)

عاشق این تصویر شدم. فکر کنم کودک درونم این شکلیه. کمی‌ شیطون با موهای نیمه فرفری و کلا کیوت :)


اینم عشق جدیدمه



اینم یه نقاشی‌ زیباست که یکی‌ از دوستان جان زحمتشو کشیده. کاش من هم نقاش بودم ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

تابستون خنک و بارونی

از سر صبحی داره بارون میباره مثل دم اسب. هوا حسابی‌ خنک روبه سرما می‌زنه. لبخند تابستون اینجا هم داره کم کم تموم می‌شه انگار. کمتر از یه ماه بود آخه این انصاف نیست. ناراحت

دیروز یه آقاهه که CEO یه شرکت بزرگ تو لینکدین برام پیغام گذشت که باهاش تماس بگیرم. امیدوارم بتونه برام کاری بکنه.خیال باطل انگار از رزومه و بکگروندم خوشش اومده. 

آخر هفته خوبی رو پشت سر گذشتیم. هوا گرم بود رفتیم بیرون و حسابی‌ فتوسنتز کردیم. یخورده جونمو گرم شد. نیشخندعینک

کم کم داریم به زمان سفر نزدیک میشیم و باز دوباره دردسر خرید سوغاتی.

البته من سوغاتی خریدن و سوغاتی دادن و گرفتن رو خیلی دوست دارم فقط مشکلم اینه که نمی‌دونم چی‌ باید بگیرم.

نیازمند همفکریتونم دوستان! هر پیشنهادی رو صمیمانه استقبال می‌کنم.چشمک


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

تابستون اینجاست ...

بازم جواب رد گرفتم... ناراحت

واقعا نمی‌دونم بر اساس چی‌ تصمیم میگیرن. اینجا هم پارتی بازی‌ برقراره مثل ایران خودمون. خنثیدیگه برام مهم نیست.

درست همین دیروز که جواب رد گرفتم یه نفر دیگه باهم تماس گرفت که برای مصاحبه 4 برم. این یکی‌ از پوزیشن هایی بود که الکی‌ اپلای‌ کرده بودم انتظار نداشتم بگیره اصلا. یه دلیلم هم این بود که تو یکی‌ از شهرهی جنوبی و تا اینجا تقریبا 4 ساعت راهه با قطار. خانوم خیلی‌ مهربون بود گفت که الان نیست رفته وکیشن آخر آگوست بیا. منم بسی‌ خوشحال شدم چون منم تا اون موقع از ایران برگشتم. لبخند

این روزها اینجا هم گرم شده و من بیشتره وقتم کنار ساحلم یا میرم پیاده روی. فروشگاه ها تخفیف های خوبی گذاشتن برای تابستون که من گهگاهی میرم سر میزنم. ولی‌ با طبیعت بیرون بیشتر حال می‌کنم. نیشخند

خیلی وقت عکس نذاشتم ها 

الان دیگه وقتشه چندل تا عکس از تابستون زیبای اینجا بذارم. نیشخنداز خود راضی

 

 

 

این گل های جشن وسط تابستون

این ادویه ها (پازل) رو خیلی دوست دارم مژه

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آذر

مصاحبه 3 (پرماجرا)

بعد از کلی‌ ماجرا رفتم برای مصاحبه که ساعت 16.30 بود. نیشخند

جالبه که اینبار اصلا استرس نداشتم و کاملا مسلط بودم. دیگه اینترویو رفتن هم داره عادی می‌شه برام. عینکخانوم رئیس یه خانوم مسن ولی‌ بسیار مقتدر بود. تو بگو یه لبخند خشک‌ و خالی‌ بزنه، نزد. کاملا هم اطلاعاتش آپدیت بود و اصلا جا نادش جلوش مانور بدی.1.30 دقیقه از من سوال پرسید، از لحظه ورودم به این کشور تا الان‌، پرسنال لایفم، هابی‌ هام‌، کل پروژه های که دوران تحصیلم انجام دادم و نقشم چی‌ بود تواین آنها و ....

خلاصه که دیگه دهنم کف کرده بود. ولی‌ اینجا با تمام جاهای قبلی‌ که رفته بودم فرق داشت. امیدی ندارم که قبولم کنن. چون اول اینکه خیلی‌ سختگیر بودن و با اون خنگ بازیهای دیروزم بعید میدونم شانسی داشته باشم. خیال باطل

کلا می‌تونم بگم تجربهٔ جدیدی بود. قسمت مورد پسند منم از این تجربه تسلط خودم به دانشم و زبان این کشور بود. خیلی‌ با خودم حال کردم که تو اون شرایط تونستم هندل کنم. 

راستی‌ یادم رفت بگم هفته گذشته 2 تا پیرهن رنگی‌ پنگی خریدم از اسپریت، که ایران به جای مانتو بپوشم. یکیشو خیلی‌ دوست میدارم. از خود راضی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر

چهارشنبه 24 جون 2015 :)

سلامی‌ به گرمای تابستون لبخند

البته اینجا که اصلا گرم نیست کلا بارون میاد، می‌ترسیم سیل مارو ببره. ولی‌ شبهای خنک و نورانیش خیلی‌ دلچسب.نیشخند من که دیگه شبو روزم گم کردم از بس روز اینجا.عینک

روز چهارشنبه یه اتفاق جالب و غیر منتظر برام افتاد. نزدیک ظهر بود رفتم گروسری استور خرید کنم برگشتنی ساعت 13.17 دقیقه یکی‌ زنگ زد تا برای مصاحبه دعوتم کنه. درست ساعت 13.18 دقیقه یکی دیگه از یه شرکت دیگه زنگ زد. گوشیم هم قاطی‌ کرد هردو باهم رفتن روا پیغام گیر و خوشبختانه پیغام گذاشتن. منم به سرعت خودمو رسوندم خونه و توی اپلیکیشن های فرستادم دنبال این 2 تا پوزیشن گشتم که انگار یکیشون رو اخیرا درخواست داده بودم ولی‌ اون یکی‌ رو نتونستم پیدا کنم و کلا بی‌خیالش شدم. خلاصه شروع کردم به خوندنش و مدارکی که فرستاده بودم چک کردم. یه 7-6 بار هم پیغامشو گوش دادم . شماره موبایلش رو تو پیغامش گفته بود که زنگ بزنم و برای اینترویو وقت رزرو کنم. منم استرس داشتم شماره آخرشو بجای 7 ، 4شنیدم. خانومه یه خورده سنش بالا بود انگار یا اینکه از یه شهر دیگه بود و لهجش کاملا متفاوت. منم زنگ زدم به شماره ای که حدس زده بودم 3 مرتبه ولی‌ هر بار یه نفر جواب میداد و می‌گفت که شماره اشتباهه. منم عصبانی‌ و ناامید شده بودم. یه لیوان آب خوردم و دوباره پیغامشو گوش دادم فهمیدم که اشتباه متوجه شدم. دوباره زنگ زدم منشیش جواب داد گفت رئیس رفته بیرون ساعت 5 زنگ بزن. منم پاشدم ناهار پزیدم خردیم و دوباره زنگ زدم اینبار موفق شدم. 

خانوم رئیس برای فرداش بهم وقت داد و گفت محل و زمانشو بهم میل می‌زنه. اگه فکر کردید این شاسگولی و خنگولی من اینجا تموم شد بسی‌ اشتباه کردید.

فردا صبحش که از خواب ناز پریدم و ایمیلمو چک کردم دیدم ایمیلی‌ نیومده کلی‌ ناراحت شدم. پیش خودم می‌گفتم این رئیس چه آدم بی‌ مسولیتیه. 

من توی رزومه ام 2 تا ایمیل دارم‌. یکی‌ ایمیل دانشگاه و اون یکی‌ هم که جیمیل. اون به جیمیل زده بود و من ندیده بودم. خلاصه ساعت 12 قبل از اینکه ایمیلشو ببین بهش یه میل زدم که ببین کی و کجا باید برم. اونم جواب نداد شایدم ندیده بود. بعد رفتم جیمیلمو رفرش کردم دیدم ای داده بیداد طرف دیروز بعد از تلفنش بهم ایمیل زده و با کلی‌ دیتیل همه چیزو گفته. 

خلاصه که من شرمنده شدم و بسی افسرده. پاشدم خودمو حاضر کنم که حداقل مصاحبه گند نزنم.

ادامه دارد...

موافقین ۰ مخالفین ۰
آذر