از سر صبحی داره بارون میباره مثل دم اسب. هوا حسابی‌ خنک روبه سرما می‌زنه. لبخند تابستون اینجا هم داره کم کم تموم می‌شه انگار. کمتر از یه ماه بود آخه این انصاف نیست. ناراحت

دیروز یه آقاهه که CEO یه شرکت بزرگ تو لینکدین برام پیغام گذشت که باهاش تماس بگیرم. امیدوارم بتونه برام کاری بکنه.خیال باطل انگار از رزومه و بکگروندم خوشش اومده. 

آخر هفته خوبی رو پشت سر گذشتیم. هوا گرم بود رفتیم بیرون و حسابی‌ فتوسنتز کردیم. یخورده جونمو گرم شد. نیشخندعینک

کم کم داریم به زمان سفر نزدیک میشیم و باز دوباره دردسر خرید سوغاتی.

البته من سوغاتی خریدن و سوغاتی دادن و گرفتن رو خیلی دوست دارم فقط مشکلم اینه که نمی‌دونم چی‌ باید بگیرم.

نیازمند همفکریتونم دوستان! هر پیشنهادی رو صمیمانه استقبال می‌کنم.چشمک