برگشتم ولی‌ تنها ...
تقریبا یه هفته دیگه همسری برمیگرده.
سفر خوبی بود خیلی‌ رفرش شدم از لحاظ روحی. دلم برای خانوادم خیلی‌ خیلی‌ تنگ می‌شه دوباره. تا همسری برگرده نمی‌دونم چی‌ بر من خواهد گذشت.
تنهائی‌ و غربت خیلی‌ سخته. همیشه از اینکه این شرایط رو‌ انتخاب کردم متعجبم. آخه چرا باید همش تنها باشم والا سخته. هربار برمیگردم ایران دوباره یادم میفته و دلم حسابی‌ غصه دار می‌شه.
چاره‌ای نیست باید قبول کنم زندگیه که خودم انتخاب کردم.
قسمت غمگین ماجرا اینه که هر بار برمیگردم مامان و بابا پیر تر میشن. :( اینکه کنارشون نیستم خیلی‌ عذابم میده... 


***دوشنبه یه مصاحبه دارم که درواقع به خاطر اون برگشتم. راستش یه شهر دیگست ولی‌ چاره چیه !!!

لطفا برام انرژی‌ مثبت بفرستید که از پسش بربیام. :)