هفته گذشته مشغول بودم با کلاس زبان. جمعه کلی خرید کردم برای مهمونی که از قبل برنامه ریخته بودیم براش، یه مهمونی دوستانه در کنار دوستایی که از ۵ سال پیش میشناسیمشون. برای شام زرشک پلو با مرغ (غذای سر آشپز) پیراشکی گوشت، بورانی بادمجان و سالاد سزار درست کردم. و برای دسر هم شیرینی معروف سر آشپز شکلاتی و زنجبیلی (قبلا عکسشو گذاشتم). بعده اون هم بازی کردیم، کلی خوش گذشت و هدیههای خوبی هم برامون آوردن.
ولی من کلی خسته شدم. آخر شب دیگه جنازه بودم. همسری کلی کمک کرد ظرفارو جم کرد و شست.
روز یکشنبه هم یه مهمونی زنونه دعوت شدم . بد نبود ولی سنشون به من نمیخورد. اما از اونجایی که تصمیم دارم دوستایه ایرانی پیدا کنم رفتم. ۳ -۴ ساعتی نشستم ناهار خردیم، حرف زادیم، رقصیدیم و کلی عکس گرفتیم. سر جم بد نبود.
این هفته هم شروع شد من همچنان دنبال کار یا دکترا میگردم،و همچنان جواب منفی میگیرم. من هنوز امیدوارم تا آخر امسال یه کاری چیزی پیدا کنم...
سریال Frings هم تموم شد و من دنبال یه سریال جدیدم 

همش تقصیر همون موجود شارلاتانی که قبلا درموردش گفته بودم.
خلاصه اون روزم تموم شد بدون هدیه البته فقط یه شام خوشمزه همسری پخت برامون و خودم ترتیب کیک رو دادم. یه جشن مختصر و صمیمی داشتیم و یه خبر خوب که ویزامون اومد و سفر رویاییمون به نیویورک قطعی شد.
برای دوستام از کیک تولدم بردم و در مورد خیلی چیزا حرف زدیم. اونا هم خوششون اومد.


هیچوقت فکر نمیکردم از پسش بربیام. اون زمانی که شروع کردم تو این کشور غریب با ۲ تا زبان نامفهوم اصلا باور نمیکردم که بشه . درواقع من خودمو دست کم گرفته بود ولی شد. الان رزومه قوی تری نسبت به ۳ سال پیش دارم با کلی مهارت جدید. (آذر از خود متشکر) 









