اینجا چند روزی میشه که برف میاد و همه جا انگار پنبه پاشیدن. خیلی خوشگله دوسش میدارم لبخند

 

دو شب قبل با همسری رفتیم و هیجان انگیزترین لحظه زندگی رو تجربه کردیم. نزدیک خونه ما یه ارتفاعی هست که بچه ها صبح ها اونجا سرسره بازی میکنن و  ما هم اونجا رو نشون کردیم بعد از ساعت 12 شب رفتیم و حسابی سر خوردیم. اولش ترسناک بود ولی بعد دیگه عادی شد و خیلی کیف میداد. عینکنیشخند

این روزا به خیلی چیزا فکر میکنم. از همه مهمتر دل خودم و علایقم. خوشبختانه همسری هم مثل یه مشوق خوب مسیر رو برای خیال پردازیهام مهیا میکنه. ولی من فقط به این فکر میکنم که رویاهام میتونه به واقعیت بپیونده. 

اندکی صبر نیاز داره که اونم من ندارم مژه