من برگشتم....
خیلی وقت ننوشتم، همه چیزو فراموش کردم ;-)
از همسرم بگم و از زندگیم که کلی تغییر کرده خوب یا بدش و نمیشه گفت کلا تو یه مسیر جدید قرار گرفته. نوع محبت و دوست داشتنمون عوض شده و اتتظار من همینجوری بالا میره. باید به یه حد تعادل برسم. واحد تابستونیم تموم شد امتحان دادم نمره ام هم اومد بد نبود. الان فقط 2درس ناتموم دارم که آگوست باید امتحان بدم. امیدوارم خوب بشه. 

فکرم خیلی درگیر کار و آینده است. بعضی وقتا احساس شکست میکنم که تو این سن هنوز تو این مرحله از پیشرفتم. ولی باز خودم سرزنش میکنم که انتظار بی جا از خودم دارم.

نکته ای که هست : من خودم رو به خاطر 2سال عمر هدر شدم نمی بخشم. مقصر اصلی خودم بودم ولی همیشه دنبال کسی میگردم که بندازم گردن اون. دو سا پر از افسردگی، حسرت، تنهایی و دلتنگی ....

الان تنها فکرم پیدا کردن کار که بتونم همراه با درس خوندنم انجام بدم. دنبال ایده جدید میگردم . چند وقتی افتادم تو خط خرید فروش سهام خیلی هیجان داره و ریسکیه.

اولین سالگرد عروسیمون 14 جولای بود. برای همدیگه کادو خریدیم و شامپاین خوردیم. کادوی من یه کتاب بود و کادوی همسر دو تا بیر معروف :-)

روز قبلشم مهمونی دادیم. محیا و شوهرش دعوت کردیم خیلی آدم های نچسبین نمیدونم والا چرا ما اینارو دعوت میکنیم !!!! برای شام یه لوبیا پلو مشت با سالاد شیرازی وکشک بادمجون پزیدم. این اولین بار بود که کشک بادنجون درست می کردم و خوب بود به نظر خودم.

هفته قبل افتاده بودم تو خط نان و شیرینی. نان زنجبیلی، نان خامه ای و شیرینی زرافه درست کردم که فقط نان خامه ای خوب نشد ولی بقیه خیلی عالی شدن. :-)

همیشه فکر میکنم تو شخصیت و رفتارم یه سری گپ هست که باید پر بشه که همشون ناشی از تربیت نادرست یا مورد ارثی دارن. در فکر درست کردن خودم هستم ولی واقعا به 

زمان نیاز دارم. کار یه روز دو روز نیست.

وای که چقدر پراکنده نوشتم ولی فکر کنم به همه چی اشاره کردم. از این به بعد سعی میکنم زودتر بیام بنویسم. 

نوشته شده در  Thu 18 Jul 2013ساعت 13:35  توسط آذر