تو قطار نشستیم همراه با همسری به سمت شهر مورد نظر داریم میریم. تقریبا سه ساعت دیگه اونجاییم. تو سرم کلی فکر و خیال هست همش به دوشنبه به هفته بعد به آینده فکر میکنم. نمیدونم چه اتفاقاتی قراره بیفته. ولی خوب یا بد من خودم رو حسابی آماده کردم. چون میدونم که من میتونم. سخت تر از اینها رو هم به خوبی گذروندم. این که دیگه چیزی نیست . 


ویش می لاک اند فینگر کراس فور می .