این روزها خیلی خوشحالم و دارم طعم شادی واقعی و بودن دغدغه‌های ذهنی رو میچشم. امیدوارم از این مدل شادی ها نصیب همه بشه. 

خونه جور شد قراره برم تو یه کلبه نقلی چوبی زندگی کنم تو شیش ماه اول. همه چیزش خوبه ولی یه ترس کوچولو ته دلم هست که امیدوارم اونم حل بشه.

قراردادم هم امروز برام فرستادن و از 19 اکتبر کارم شروع میشه.

با همسری داریم برنامه های جشن تولدمو رو سامون میدیم. تقریبا 30 نفر مهمون داریم و برنامه ذیزی برای این تعداد کمی سخته. مطمئنم که به خوبی برگزار میشه. 

از درسهام هم نگم خیلی بهتره. اصلا وقت ندارم بخونم ... اما در عوض با کتاب هایی که از ایران آوردم کلی حال میکنم. 

دارم یه سارافون چند تیکه برای خودم میبافم تا ببینم چطور میشه .

چقدر پراکنده نوشتم ولی هدف همون ثبت کردنش بود.